حسی که الان دارم را نمی دونم چطوری باید توصیفش کنم؟
اول وارد صفحه یکی از دوستام در ف ی س بوق شدم. دیدم عکس دوران بچگیش را گذاشته. همون روزایی که توی دبستان با هم بودیم. همون رروزای شیرین و فراموش نشدنی که خاطرات خوبش از ذهنم پاک نمیشه. هنوز مشغول دیدن و سیر کردن در عالم کودکی و لذتاش بودم که از فرند لیست اون دوست، دو سه تا دوست دیگه را پیدا کردم و با یکی شون هم حرف زدم. بعضیاشون چقدر فرق کرده بودن. بعضی هاشون هم با همون صورت بچگی بزرگ شده بودن.
حال عجیبی دارم.
بغض گلوم را گرفته و طبق معمول اشکم در نمیاد تا سبک بشم.
چقدر بد جور دلم برای اون دوران تنگ شده. چقدر زیاد هوایی شدم.
چقدر دلم اون موفع ها را می خواد.
قرار شده یه قرار بذاریم و دور هم جمع بشیم اما اگر بخوام مثل الان بهم بریزم واقعا برام سخته .....
نمی دونم تا چه حد می تونید درکم کنید؟؟؟
فقط بگم شب عجیبی بود!!!!!
حس عجیبی بود. نا شناخته بود. گنگ بود و کمی تلخ ....